سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلام علی آل یس
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 شهریور 18 توسط بهار انتظار | نظر

به نام خدا

سلام

 

دیشب که قرآن روی سرم گذاشته بودم ، به این فکر میکردم که چقدر قدر این شب رو میدونم .

 

نکنه که الان قرآن روی سرم هست فردا ببرمش زیر پام .

 

چرا بک یا الله گفتن ها سخت شده بود ...

 

چرا دلم نمیخواست این شب تموم بشه ...

 

وقتی داشتم خدا رو به چهاده نور پاک و معصوم قسم میدادم ، داشتم به این فکر میکردم که چقدر هم من مطیع و پیرو این انوار مقدسه

 

هستم .

 

بک یا الله ... به یاد دیدار اول

بک یا الله ... به یاد طواف عشق

بک یا الله ... به یاد اولین نماز

بک یا الله ... به یاد نزدیک ترین سجده به کعبه

بک یا الله ... به یاد عهد و پیمانی که بستم

بک یا الله ... به یاد نگاههای پر معنایی که داشتم

بک یا الله ... به یاد بغل کردن ها

بک یا الله ... به یاد رکن و مقام

بک یا الله ... به یاد حجر و سعی هاجر

بک یا الله ... به یاد علی ع   

 

وای علی و علی و علی

 

هر لحظه دم از شیعه و محبّ علی میزنم ، علی تو بگو که محبّم ؟‏شیعه ام ؟

 

 

بمحمد ... به یاد صدای گریه خلبان و بغض گلویش

بمحمد ...  به یاد اشکهای منتظر

بمحمد ...  به یاد آن لحظه که سلام حضرت را نشنیدم

بمحمد ...  به یاد اولین نماز ، که نماز شب بود

بمحمد ...  به یاد روضه و انتظار پشت درش

بمحمد ...  به یاد سکوت مسجد النبی

بمحمد ...  به یاد محراب و منبر ندیده

بمحمد ...  به یاد ضریح ساکت و آرام

بمحمد ... به یاد مأذنه بلال

بمحمد ...  به یاد بیرون کردن ها از سهم مان 

 

بعلی ... به یاد کوچه بنی هاشم

بعلی ... به یاد دست بسته

بعلی ... به یاد چاه دل شکسته

بعلی ... به یاد یتیمان

بعلی ... به یاد استخوان در گلو

بعلی ... به یاد غدیر و امامت

بعلی ... به یاد غربتش بهنگام دفن رسول

بعلی ... به یاد مسجد و محراب کوفه  ( ان شالله که امسال براتش رو گرفته باشم ... آمین )

بعلی ... به یاد نجف و 27 رجب  ( روایت شده که هر کس شب مبعث زیر قبه حضرت علی ع باشه و بیمار باشه ،‏ شفا پیدا میکنه )

بعلی ... به یاد مناجات مولا

 

بفاطمة ... به یاد سیلی یاس کبود

بفاطمة ... به یاد آن کوچه که حرفها برای گفتن دارد

بفاطمة ... به یاد درب سوخته

بفاطمة ... به یاد فدک و خطبه

بفاطمة ... به یاد بقیع و تنهاییش

بفاطمة ... به یاد غربت دخت نبی

بفاطمة ... به یاد طفل سقط شده

بفاطمة ... به یاد پهلوی شکسته

بفاطمة ... به یاد مادر جوان مرگ شده

بفاطمة ... به یاد قبر پنهان شده

 

بالحسن ... به یاد غریبی مولا در خانه

بالحسن ... به یاد بقیع خاموش

بالحسن ... به یاد پشت پنجره ها نشستن و حسن حسن کردن

بالحسن ... به یاد طفل و مادر در کوچه

بالحسن ... به یاد آتش بس

بالحسن ... به یاد آن قبرهای زیر آفتاب

بالحسن ... به یاد کمیل و جامعه در بین الحرمین

بالحسن ... به یاد من و خاطرات بقیع

بالحسن ... به یاد انتظار پشت دیوار بقیع

بالحسن ... به یاد سکوت و سخاوت حسن

 

بالحسین ... به یاد رگهای بریده 

بالحسین ... به یاد در خون غلطیده

بالحسین ... به یاد طفل صغیر

بالحسین ... به یاد جوان از دست رفته

بالحسین ... به یاد کودکان تشنه 

بالحسین ... به یاد زینب و رقیه

بالحسین ... به یاد سر بر نیزه

بالحسین ... به یاد خورشید تنور

بالحسین ... به یاد تازیانه بر لبهای ...

بالحسین ...  به یاد کربلا و ... ( ان شالله براتش رو گرفته باشم ... امین )

.

.

.

.

.

.

.

.

بالحجة ... به یاد عرفات و بغضش 

بالحجة ...  به یاد درب کعبه و جای خالیش 

بالحجة ... به یاد منا و آرزوهاش 

بالحجة ... به یاد یابن الحسن گفتن ها هنگام طواف

بالحجة ... به یاد أنا المهدی شنیدن ها ( ان شالله این صحنه رو ببینیم ... آمین )

بالحجة ... به یاد خیمه سبز عرفات

بالحجة ... به یاد مسجد جمکران

بالحجة ... به یاد سهله و سرداب

بالحجة ... به یاد زمزمه های عاشقانه

بالحجة ... به یاد معشوق پر از ناز 

.

.

.

.

.

.

تموم شد ... حالا چی میخوام بگم

 

شب قدر است و من قدری ندارم

چه سازم توشه قبری ندارم

مبادا لیلة القدرت سر آید

گنه بر ناله ام افزون تر آید

مبادا ماه تو پایان پذیرد

ولی این بنده ات سامان نگیرد

 

 

حالا هر چی مخوای بخواه بنده ی من ...

 

الهی العفو

الهی العفو

الهی العفو

 

باز کن در  منم منم یارب

من آلوده دامن یا رب

دلم آلوده است و با این حال

حرف دل با تو میزنم یا رب

الهی و ربّی من لی غیرک

گرچه صد بار توبه بشکسته ام

باز هم توبه میکنم یا رب

کرمی کن بگیر دستم را

که دگر توبه نشکنم یا رب

الهی و ربّی من لی غیرک

 

_____________________________________________________________

 

التماس دعا

 





طبقه بندی: شب قدر،  بک یا الله،  بمحمد،  بعلی،  بفاطمة،  بالحسن،  بالحسین،  بالحجة،  عرفات،  منا،  رکن،  مقام،  کوچه بنی هاشم،  بقیع
social code
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 شهریور 12 توسط بهار انتظار | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ادمه پست قبلی :

 

....

 

دستمون رو برید بالا و تکبیر گفتیم :  الله اکبر  ... دور اول

وقتی دستمون رو میبردیم بالا و تکبیر میدادیم با خدا دست می دادیم ، دست خدا رو تو دستم حس می کردم ،

راستی راستی صاحب خونه مهمونش رو پذیرفته بود ، بهش دست داده بود ...

ناز معشوق زیاد بود ... اجازه دست زدن بهش رو نداشتیم ، بر محرم یکی از چیزهایی که حرام هست این است که به کعبه دست بزند .

فعلا گفته بود باید دورم بگردید ... او شمع و من پروانه ... چه لذتی داره ...

 میدونی مثل این بود که عشقت رو ،‏ معشوقت رو بزارن پشت یه دیوار شیشه ای ،‏تو فقط ببینیش نتونی بهش دست بزنی ...

شروع کردم به خواندن دعای دور اول بعد از اون ادعیه ای که گفته بودن هنگام طواف و سعی ثواب دار می خوندم .

آهسته آهسته میرفتم ... ابتدای هر دور دعای آن دور را میخواندم و بعد ادعیه دیگه ، اگر هم از دور قبل دعایی باقیش مانده بود ادامه میدادم.

مناجات امیرالمومنین درمسجد کوفه ، دعای مجیر ، زیارت آل یس ، دعای عهد ، جامعه کبیره  اینها دعاهایی بود که در طواف اول و سعی و

طواف نساء خواندم .

به جز جامعه کبیره ، باقی را چند بار خواندم .

مجیر خواندن هنگام طواف از بهترین لحظات طوافم بود .

هر بار که دستم بالا میرفت برای آغاز دور جدید و تکبیر میگفتم ، ترس داشتم ، از اینکه الان دارم دست بیعت می دم با خالقم و بعد همه

اینها یادم بره و بزنم زیر قولم .

دیگه دلشوره نداشتم ، آرامش داشتم ، آرامشی که دوست نداشتم از دستش بدم .

دور آخر بود ، فقط دعا میکردم ، از خدا خواستم تمام کسانی که دوست دارن و التماس دعا گفتن رو خودش بطلبه تا این لحظات قشنگ

رو خودشون حس کنن . ازش خواستم که خودشون بیان و طواف کنن و لذتش رو ببرن .

نمیدونم تاحالا روبروی کعبه نماز خوندی یا نه ولی بهترین نماز نماز ،‏اولی هست که موقع دیدن کعبه میخونی ،‏ برای ما مصادف شد با نماز

طواف ،‏بعضی ها نماز یومیه میخونن ولی ما نماز طواف خوندیم ،‏اخه ساعت 6 صبح رفتیم برای اعمال .

به سمت پله ها به طرف صفا حرکت کردم ، بچه ها نشسته بودن برای استراحت که بریم برای سعی ...

چه زیبا بود سعی ... آنجا که مردان هروله می کردن و در نهایت عجز و ناتوانی بندگی خود را اثبات میکردن ، آنجا که در جا میزدن و غرورشان با این هروله و درجا زدن شکسته می شد .

یاد هاجر افتادم ، با طفلی شیرخوار ، در این بیابان خشک ،‏ به دنبال آب می دوید ...

چه صبر زیبایی داشته ...

بعضی ها خسته شده بودن ، نشسته بودن ، بعضی آهسته راه میرفتن .

آهسته قدم بر میداشتم و با دقت تمام دعا میخواندم ، مجیر حال عجیبی داشت ،‏آل یس و ندبه هم همینطور .

به مروه رسیدم ،‏هفت دور تمام شده بود ، باید تقصیر میکردیم .

تقصیر یعنی کوتاه کردن مو یا ناخن ،‏در این هنگام حاجی از احرام در می آید و اکثر چیزهایی که برایش حرام بوده برایش حلال می شود ،

فقط باید طواف نسا و نمازش را بخواند تا همسرش یا اگر مجرد است بخواهد بعدا ازدواج کنید زوجیت برایش حلال شود .

وقتی قیچی به موهام زدم ، یه تیکه کوچیکش رو کوتاه کردم که مرتب بودنش خراب نشه ، میدونی یاد چی افتادم ؟؟؟

یاد این افتادم که الان به خاطر خدا دارم تقصیر میکنم ، از موهام میگذرم و کوتاه میکنم و میندازمش دور ...

ولی همه سال های عمرم رو به خاطر شیطان ، نفسم رو انداختم دور ...

الان که دارم به اینها فکر میکنم ، خجالت میکشم از خدا ... بعضی از عهدهایی که باهاش بستم رو شکوندم ...

دوباره برگشتیم ،‏ برگشتیم گرد حرم عشق ...

وارد مسجدالحرام شدیم ... دوباره دست دادن با خدا ، عهد بستن و تکبیر گفتن ...

الله اکبر

خیلی قشنگ بود ،‏کنار حجر همه تکبیر میگفتن ،‏با هر زبونی و هر نژادی که بودن طنین زیبای الله اکبر دل رو می لرزوند .

یکی از استادامون گفته بود که از کعبه زمین تا کعبه عرش دائم فرشتگان طواف میکنن . فرشتگان دائم الطواف هستن .

آسمون رو نگاه کردم ، گفتم خدایا منم دارم طواف میکنما ... ازم بپذیر ...

دعا کردم ،‏ برای همتون دعا کردم ، برای همه بچه های نت ،‏ برای همه کسانی که میشناختم ...

هر جا که میرفتم توی این مدت در نت برای همشون دعا کردم ، خالصانه دعا کردم ،

رفتم نماز خوندم ، پشت مقام ابراهیم ، خیلی قشنگ بود ، نماز خوندن روبروی کعبه ... تاحالا این کارو کردی یا نه نمیدونم ...

ولی بهترین نماز ، همونه ، چون واقعا تو فکر خدا هستی فقط .

سلام نماز رو دادم . خیلی خوشحال بودم . آخه تازه متولد شده بودم .

سریع دویدم ، مثل دیوانه ها ، دیوانه وار دویدم ،‏ کعبه رو در آغوش کشیدم ، وای چه نرم و مخملی با عطر خوبی بود .

چه حالی داد ... جاتون خالی

اشکم ریخت

سینه ام رو چسبوندم به کعبه ،‏ انگار یه حسی وارد قلبم می شد ،‏ به اسمون نگاه کردم ،‏گفتم خدایا بین من و تو فاصله ای نیست ،‏

میدونم صدام میاد به عرش ،‏ میخوام توبه کنم ،

نمیخوام گناه کنم

اخه این دستها ، با تو دست داده ،‏به کعبه خورده ...

اخه این چشمها ، کعبه رو دیده ، دیگه نباید گناه کنه ...

این پاها ، گرد تو دویده دیگه گرد غریبه نمی ره ...

این زبون با تو حرف زده ، حرفی نداره برای دیگری بزنه ...

خدایا این بدن وقف تو شده ، هر کاری میخوای انجام بده ،‏ خدایا زندگیم رو به تو میسپارم ،‏هر چی صلاحت هست همون بشه ...

دلم نمیخواست بیام کنار ،‏ سجده کردم ،‏نزدیک ترین نقطه به کعبه ،‏طوری که سرم میخورد به کعبه ،‏

سجده باحالی بود ،‏ ان شالله زودتر زودتر نصیبت بشه ... آمین

اشک امان نمیداد حرف بزنم ،‏ باورم نمیشد ... من در آغوش خدا یا خدا در آغوش من ... کدامیک ؟؟؟

هر کدام بود زیبا بود ،‏ فرقی نداره ،‏مهم ارتباط بود ...

لبخند خدارو حس کردم ،‏ اصلا باورم شده بود که دیگه گناه ندارم ... مطمئن بودم که حاجت روا شدم ، مطمئن بودم که همه چی حله ...

الانم مطمئن هستم که خودش باهامه ...

خدایا این بدن وقف خودت شده ... کمکش کن ...

خدایا در آرزوی نشستن در حجر اسماعیل بسر می برم ...

اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام 

و زیارة قبر نبیک صلواتک علیه و اله و الائمة المعصومین علیهما السلام

الهی آمین




social code
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 شهریور 12 توسط بهار انتظار | نظر بدهید

راه رفتن از بین کفتر چاهی های حرمت را دوست دارم

 

ای خدااااااااااااااااااااا

 

 

همه ما وقتی از میان گروهی از این کفترچاهی ها رد میشیم ، احساس خوبی بهمون دست میده .

اما اینبار احساسش خیلی قشنگتر از همیشه بود .

اولین باری که این کفترچاهی ها رو می بینی پاک پاک هستی .

یه دست سفید .

گروهی دختر جوای با چادرهای سفید ، لباسهای سفید راه افتادند به سمت مسجد الحرام .

اطراف مسجد الحرام از این کفتر چاهی ها زیاد بود که گروه گروه نشسته بودن و از میانشون رد میشدیم .

خیلی قشنگ بود از بین ما پرواز می کردند ، همین طور که میرفتیم گروه بعدی بلند میشد و میرفت پشت سرمون می نشستن .

داشتیم اذن دخول و ادعیه وارد شده رو می خوندیم ، پاهام دیگه توان راه رفتن نداشت ، می لرزیدند ، تپشهای قلبم نفسم را به شماره

انداخته بود ، صدای قلبم را می شنیدم ، اضطراب و دلشوره عجیبی داشتم ، بغض کرده بودم ، هر قدم که بر میداشتم احساس سنگینی

بیشتری میکردم ،‏ دستانم سنگین شده بود ، توان نگه داشتن کتاب دعا در دست را نداشتم ، حالم خراب بود .

انگار عزرائیل آمده بود ، و جانم را داشت می گرفت .

دلم میخواست برگردم ، دلشوره ام بیشتر و بیشتر می شد .

از باب مروه داخل شدیم .

کفشهایم را در آوردم ، سرم رو انداختم پایین ، اصلا نمیتوانستم راه بروم ، خیلی خوشحال شدم که یه تیکه راه سرازیری بود ، چون دیگه

حس حرکت نداشتم ، هر قدمی که بر میداشتم ترس تمام وجودم را می گرفت .

به یاد گناهانی می افتادم که انجام داده بودم ، حال با تمام این گناهان آمده بودم ،‏ آمده بودم به خانه دوست ...

قبل از آمدن از مدینه از ائمه مدینه خواسته بودم که واسطه شوند ، تا خدای مهربان مرا به درگاهش راه دهد ، دوست نداشتم که فقط

وارد مسجد الحرام شوم . دوست داشتم مهمان اختصاصی خدا باشم .

رسیدیم  به پله ها .

همینطور که سرم پایین بود و از پله ها پایین می رفتم ، دلشوره ام با آرامش بود ، نمیدونم تا حالا این حال رو داشتی یا نه ، ولی دلشوره

با آرامش ، فکرش هم کنی اصلا یه چیز عجیب و غریب هستش .

بچه ها با چادرهای سفید ،‏زمین مسجد الحرام هم سفید سفید ، چشم رو اذیت می کرد ،‏دیگر توان دیدن نداشتم ، لرزش دستانم بیشتر

شده بود ، پاهایام که دیگه نگو ، اصلا توان راه رفتن نداشت .

ابتدا سجده کردیم ...

سجده ای از سرشوق ... سجده ای از روی اخلاص ... سجده ای که نشان بندگی بود در مقابل عبد ...

دلم نمی خواست سراز سجده بردارم ... اصلا میخواستم برای همه عمر اینطوری بمونم ...

آخه خیلی خوب بود ، خیلی خیلی حال قشنگی داشتم ... حیف بود خرابش می کردم ... ولی شوق دیدن کعبه وسوسه ام می کرد ...

سرم و بلند کردم ،‏اصلا باورم نمی شد ،‏چی داشتم می دیدم ،

اشک در چشمانم حلقه زده بود ،‏ بغض امانم را بریده بود ، انگار نه انگار که برای اولین بار است که آمده ام ، انگار سالهای سال است که

آشناست ...

انگار سالها بود من اینجا بودم ، و اولین باری نبود که می دیدیمش ...

قفل شده بودم ، هیچی نمیگفتم ، اصلا نمیتونستم حرف بزنم ، نمیتونستم چیزی بخوام ... 

از مسجد شجره تا اینجا فقط تو فکر دعاهایی بودم که میخواستم هنگام دیدن کعبه بخوانم ، ولی افسوس ...

 افسوس که یار مرا بی کلام می خواهد ...  

توان صحبت کردن در مقابلش را نداشتم ...

در کعبه را می دیدم به یاد این صحنه زیبای تاریخ بشریت افتادم که حضرت (عج) در هنگام ظهور و معرفی خود تکیه بر در کعبه می دهد و

صوت زیبای أنا المهدی بر گوش جانها می نشیند .

شمرده شرمده گفتم : الـلــهـمَّ عـجــّل لـولــیــک الــفـــرج

نفسم داشت بند میومد ... داشتم خفه میشدم ... عقده دل باز کردم ...

شروع کردم به درد دل کردن باهاش ... گفتم و گفتم و گفتم  ... از همه چی گفتم ... همه چی هم خواستم ...

آخرش هم ازش خواستم که  عاقبتم رو بخیر کنه ... عاقبت بخیر از این دنیا برم ...

بلند شدیم ، حرکت کردیم به سمت حجر الاسود ... دیگه سنگین نبودم ، طمع در آغوش گرفتن کعبه و شوق دیدار و حضور ، اینبار هولم

میداد .

رسیدیم به حجرالاسود ...

 

در پست بعدی ادامه اش رو بخونید ...





طبقه بندی: عاشق،  مجیر،  آل یس،  ندبه،  مناجات امیرالمومنین در مسجد کوفه،  عهد،  طواف،  سعی بین صفا و مروه،  عشق،  معشوق،  معبود،  کعبه،  شمع،  پروانه
social code
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 شهریور 11 توسط بهار انتظار | نظر بدهید



ببین!غرق گناهم

الهی به گناه و معصیت تو را آزرده ام و فرمان تو را مخالفت کرده ام؛
همیشه عصیان ورزیده ام،
در طاعت ها تقصیر کرده ام و درهیچ عبادتی، زلال نبوده ام و هیچ نعمتی از نعمت های تو را به تمامی شکر نکرده ام،
بلکه همیشه ناسپاسی و ناشکیبایی کرده ام.
به هیچ عذر باز نایستاده ام و به هیچ نذری وفا نکرده ام به هیچ توبه ای استوار نبوده ام.
هرگز چنانکه خواستی، نبوده ام و در طلب رضای تو چنانکه باید، نبوده ام.

فرشتگان پاک را بر من موکل کردی و مرا خبردادی،
از ایشان شرم نداشتم و به گناه ایشان را رنجور داشتم و حرمتشان نگاه نداشتم.
دنیا را پر از اعتبار و عجایب کردی، بیدار و هوشیار نشدم.
به نعمت های گوناگون و بلاهای بسیارم آزمایش کردی، خویشتن را در نیافتم.
به مرگ و گور، قیامت، حساب، سؤال منکر و نکیر، صراط، ترازو، عقاب و دوزخ مرا بیم دادی، خویشتن را از گناه باز نگرفتم،
به ثواب بهشت و چندین کرامت، مرا ترغیب کردی، از گناه باز نایستادم،
مرا خواندی و پیوسته برای من نیکی خواستی، اجابت نکردم.
شیطان و اخوانش برای من بدی خواستند، اجابت وی کردم و از خلق پوشیدم و از تو بار خدایا، باز نپوشیدم،
با این همه بدی ها و زشتی ها که کردم هرگز مرا در حال، عقوبت نکردی و به شومیش، نعمت از من باز نگرفتی.

چه نیک خداوند که تویی و چه بد بنده که منم،

امروز عذر من آنست که بد کردم،

ولیکن دانی که نه از بهر آن کردم که تو را آزرده باشم و یا فرمانت را مخالفت کرده باشم،
یا عظمت و توانایی تو را نمی دانسته ام یا از ثواب و عقاب بی خبر بودم،
ولیکن هوی و شهوت چیره گشت و نفس میل کرد تا لاجرم خویشتن را می یابم در ورطه هلاک افتاده و گناه بسیار گرد آمده و
روزگارعمر عزیز به باد داده و از ثواب بهشت بازمانده و شیطان را شاد کرده و به خود درمانده.
ضعیف و حقیر و مسکین، هیچ حیلتی نیست، الا که پشیمانم و توبه می کنم از هرآنچه کردم،
گفتم،شنیدم و اندیشیدم که آن نباید گفتن و کردن، نباید شنیدن و اندیشیدن،
آمده ام،
بنده وار،
خاضع وار،
عاجزوار،
خاشع وار،

به امید آنکه به فضل خویشتن توبه من بپذیری و از گناهان من درگذری و مرا بیامرزی.







طبقه بندی: گناه،  عصیان،  طاعت،  عبادت،  فرشتگان،  مرگ،  قیامت،  صراط،  نکیر،  منکر،  ترازو،  عقاب،  دوزخ،  ثواب،  بهشت،  شیطان،  بنده وار،  خاضع وار،  عاجزوار،  خاشع وار
social code
نوشته شده در تاریخ جمعه 88 شهریور 6 توسط بهار انتظار | نظر بدهید

بسم ربّ المهدی (عج)

 

از عطش ِ چشم ، اشکم زبانه می شکد!
             و جوانه های محبت با موج ِ خاطره ها تا دوردستِ ظهور پر می کشند .
 

   آرزوی حضور در ظهورت ،
 

         در روزگار شیرین تر از عسل ِ تو ... 

                    که پروانه وار گِردِ شمع وجود مبارک تو طواف خواهیم کرد ... 

                                       اشک به چشم و دست به شمشیرم نموده است ... ! 

  رمز آشنایی ... دیر آشنایی ... دور آشنایی من ، 

                                                    زبان ِ اشک ، و سخن ِ چشم ِ من ... !

  و استقبال من از جمال ملکوتی تو ، این شعار من : 

                                                  با تو ، برای تو ، با ادب !!!

 

 

اللهم عجّل لولیک الفرج

 





طبقه بندی: اشک،  صاحب الزمان،  سخن،  ظهور،  آروز،  خاطره
social code
نوشته شده در تاریخ جمعه 88 مرداد 16 توسط بهار انتظار | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

آنجا که خانه توست دنیای دیگری هست

آری در این زمین هم، یک جای بهتری هست

 

هر صبحدم که خورشید از خانه تو خیزد

گوید که آی مردم اینجا پیمبری هست

 

نامه نوشتم اما، مانده به روی دستم

اینجا پر از کلاغ است، آنجا کبوتری هست؟

 

آقا اگر بیاییم آن شهر بانک دارد؟!

بازارتان چطور است؟ اجناس و مشتری هست؟!

 

اینجا دلارهامان در گاو صندوق امن است

آنجا اگر بیاییم اصلا کلانتری هست؟!

 

ما اعتقاد داریم چایی اول وقت

حالا نماز بعداً، آنجا سماوری هست؟!

 

هر جمعه سفره چیدید تا میهمان بیاید

آقا ببخش ما را کار مهمتری هست

 

این جمعه خسته بودیم، بگذار هفته بعد

حالا که وقت داریم، یا ماه دیگری هست

 

گم گشته ایم آقا پیدا کنید ما را

در لابلای این شهر، این شهر محشری هست

 

جز چند عده معدود، باقی خوشیم آقا

اصلا حواسمان نیست دنیای دیگری هست!




social code
نوشته شده در تاریخ جمعه 88 مرداد 2 توسط بهار انتظار | نظر بدهید




 

 
 
آدینه که می شود ...


بارالها! چگونه باور کنم نبودنش را وقتی

که محبت دستی نوازشگر در تار و پود وجودم ریشه می دواند
چگونه باور کنم سکوت دریای چشمهایم را وقتی
که قایق مهربانیش بی ناخدا در اوج آسمانها به پیش می رود.




آدینه که می شود
 
قاصدکهای دلم را روانه آستان دوست می کنم تا پیام آور حضور صدفی باشد که یازده مرواید سبز را با خود به همراه دارد.
 
وقتی کسی نیست که درد آشنایم باشد فرشته ای پیدا می شود تا در خلوت شبهای تار تسلی بخش خاطرم باشد.
هنوز ستاره ای بی نورم که در انتظار شعاعی از خورشید لحظه شماری می کنم.
کویری در انتظار آبم و حتی دریای اشکهایم کویرتف زده وجودم را سیراب نمی کند.
از ستارگان آسمان سراغ می گیرم و چون پرنده ای عاشق گمگشته ام را درمیان فرشتگان آسمان می جویم.
 

با من بگو چگونه از رویش یاس ها بگویم ،

وقتی که نرگسی های چشمم در انتظار آمدنت سوسو می زنند.
 
هر شب با یاد تو به خواب می روم و صبح در انتظار ...
 
 

 
 
می دانم که می آیی و غبار غم و اندوه هزاران ساله را ازقلبهای خسته مان می زدایی و اشکهای زلالمان را از گونه هایمان برمی چینی.
می آیی و ضریح گمشده یاسی کبود را نشانمان میدهی و مسیح مریم را با خویش همراه می سازی .
می آیی و صندوقچه موسی را برایمان می گشایی و آنگاه در کنار کعبه عشاق سر بر آستان بندگی خدایی می سایی که آمدنت را
به منتظران و مستضعفان جهان وعده داده بود.
می آیی و در فراسوی نگاه منتظرمان، قلبهای کوچک و امیدوارمان را به هم پیوند میدهی و آن روز،
روز شادی چشمهای منتظری است که عاشقانه می گریند و به سویت بال و پر می گشایند .
 
 





طبقه بندی: آدینه،  حضرت مهدی،  بارالها،  قاصدک،  انتظار،  نرگس،  عاشق،  عاشقانه
social code
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 مرداد 1 توسط بهار انتظار | نظر

به نام خدا

 

سلام

 

اخرین بار 15 اسفند 86 آپش کردم . تقریبا شانزده ماه و نیم پیش .

 

امروز با چند تا حدیث میخوام شروع کنم :

 

بسم الله الرحمن الرحیم




از پیامبر رحمت(ص) برای این امت :

تفرغوا من هموم الدنیا ما استطعتم ؛

فانّه مَن اقبلَ علی الله عزّوجل بقلبه  ==>> جعل الله قلوب العباد منقادة الیه بالودّ و الرحمة

و کان الیه بکلّ خیرِ أسرَعُ ؛




تاجایی که می توانید خود را از غمهای دنیا برهانید .

که هرکس با قلبش به سوی خدای متعال روی آورد ، خداوند دلهای سایر بندگان را با مودت(ابراز محبت) و رحمت فرمانبردار او سازد .

و هر خیری را با شتاب به سوی او روانه کند .

(نزهة الناظر ح36)



 





می خوای هرچی خوبی هست با سرعت نور به سمتت سرازیر بشه ؟

1- رها شدن از غم دنیا ... (نمیگم غم نیست ، میگم غمشو نخور چون فرسوده میشی)

2- با تمام دلت برو سمت خدا

تازه علاوه بر همه خوبی ها ، همه بندگان هم فرمانبردار تو میشن ، اونم نه با زور و کراهت بلکه خودشون با ابراز محبت (مودت) و رحمت اطاعتت می کنن!!!

 





طبقه بندی: غم
social code
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.