سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلام علی آل یس
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 88 شهریور 12 توسط بهار انتظار | نظر بدهید

راه رفتن از بین کفتر چاهی های حرمت را دوست دارم

 

ای خدااااااااااااااااااااا

 

 

همه ما وقتی از میان گروهی از این کفترچاهی ها رد میشیم ، احساس خوبی بهمون دست میده .

اما اینبار احساسش خیلی قشنگتر از همیشه بود .

اولین باری که این کفترچاهی ها رو می بینی پاک پاک هستی .

یه دست سفید .

گروهی دختر جوای با چادرهای سفید ، لباسهای سفید راه افتادند به سمت مسجد الحرام .

اطراف مسجد الحرام از این کفتر چاهی ها زیاد بود که گروه گروه نشسته بودن و از میانشون رد میشدیم .

خیلی قشنگ بود از بین ما پرواز می کردند ، همین طور که میرفتیم گروه بعدی بلند میشد و میرفت پشت سرمون می نشستن .

داشتیم اذن دخول و ادعیه وارد شده رو می خوندیم ، پاهام دیگه توان راه رفتن نداشت ، می لرزیدند ، تپشهای قلبم نفسم را به شماره

انداخته بود ، صدای قلبم را می شنیدم ، اضطراب و دلشوره عجیبی داشتم ، بغض کرده بودم ، هر قدم که بر میداشتم احساس سنگینی

بیشتری میکردم ،‏ دستانم سنگین شده بود ، توان نگه داشتن کتاب دعا در دست را نداشتم ، حالم خراب بود .

انگار عزرائیل آمده بود ، و جانم را داشت می گرفت .

دلم میخواست برگردم ، دلشوره ام بیشتر و بیشتر می شد .

از باب مروه داخل شدیم .

کفشهایم را در آوردم ، سرم رو انداختم پایین ، اصلا نمیتوانستم راه بروم ، خیلی خوشحال شدم که یه تیکه راه سرازیری بود ، چون دیگه

حس حرکت نداشتم ، هر قدمی که بر میداشتم ترس تمام وجودم را می گرفت .

به یاد گناهانی می افتادم که انجام داده بودم ، حال با تمام این گناهان آمده بودم ،‏ آمده بودم به خانه دوست ...

قبل از آمدن از مدینه از ائمه مدینه خواسته بودم که واسطه شوند ، تا خدای مهربان مرا به درگاهش راه دهد ، دوست نداشتم که فقط

وارد مسجد الحرام شوم . دوست داشتم مهمان اختصاصی خدا باشم .

رسیدیم  به پله ها .

همینطور که سرم پایین بود و از پله ها پایین می رفتم ، دلشوره ام با آرامش بود ، نمیدونم تا حالا این حال رو داشتی یا نه ، ولی دلشوره

با آرامش ، فکرش هم کنی اصلا یه چیز عجیب و غریب هستش .

بچه ها با چادرهای سفید ،‏زمین مسجد الحرام هم سفید سفید ، چشم رو اذیت می کرد ،‏دیگر توان دیدن نداشتم ، لرزش دستانم بیشتر

شده بود ، پاهایام که دیگه نگو ، اصلا توان راه رفتن نداشت .

ابتدا سجده کردیم ...

سجده ای از سرشوق ... سجده ای از روی اخلاص ... سجده ای که نشان بندگی بود در مقابل عبد ...

دلم نمی خواست سراز سجده بردارم ... اصلا میخواستم برای همه عمر اینطوری بمونم ...

آخه خیلی خوب بود ، خیلی خیلی حال قشنگی داشتم ... حیف بود خرابش می کردم ... ولی شوق دیدن کعبه وسوسه ام می کرد ...

سرم و بلند کردم ،‏اصلا باورم نمی شد ،‏چی داشتم می دیدم ،

اشک در چشمانم حلقه زده بود ،‏ بغض امانم را بریده بود ، انگار نه انگار که برای اولین بار است که آمده ام ، انگار سالهای سال است که

آشناست ...

انگار سالها بود من اینجا بودم ، و اولین باری نبود که می دیدیمش ...

قفل شده بودم ، هیچی نمیگفتم ، اصلا نمیتونستم حرف بزنم ، نمیتونستم چیزی بخوام ... 

از مسجد شجره تا اینجا فقط تو فکر دعاهایی بودم که میخواستم هنگام دیدن کعبه بخوانم ، ولی افسوس ...

 افسوس که یار مرا بی کلام می خواهد ...  

توان صحبت کردن در مقابلش را نداشتم ...

در کعبه را می دیدم به یاد این صحنه زیبای تاریخ بشریت افتادم که حضرت (عج) در هنگام ظهور و معرفی خود تکیه بر در کعبه می دهد و

صوت زیبای أنا المهدی بر گوش جانها می نشیند .

شمرده شرمده گفتم : الـلــهـمَّ عـجــّل لـولــیــک الــفـــرج

نفسم داشت بند میومد ... داشتم خفه میشدم ... عقده دل باز کردم ...

شروع کردم به درد دل کردن باهاش ... گفتم و گفتم و گفتم  ... از همه چی گفتم ... همه چی هم خواستم ...

آخرش هم ازش خواستم که  عاقبتم رو بخیر کنه ... عاقبت بخیر از این دنیا برم ...

بلند شدیم ، حرکت کردیم به سمت حجر الاسود ... دیگه سنگین نبودم ، طمع در آغوش گرفتن کعبه و شوق دیدار و حضور ، اینبار هولم

میداد .

رسیدیم به حجرالاسود ...

 

در پست بعدی ادامه اش رو بخونید ...





طبقه بندی: عاشق،  مجیر،  آل یس،  ندبه،  مناجات امیرالمومنین در مسجد کوفه،  عهد،  طواف،  سعی بین صفا و مروه،  عشق،  معشوق،  معبود،  کعبه،  شمع،  پروانه
social code
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.