نوشته شده در تاریخ جمعه 85 بهمن 13 توسط
بهار انتظار | نظر
گل با صفاست اما بی تو صفا ندارد
گر بر رخت نخندد درباغ جا ندارد
پیش تو ماه باید رخ بر زمین بساید
بی پرده گر برآید شرم و حیا ندارد
ای وصل تو شکیبم ای چشم تو طبیبم
بازا که درد هجران بی تو دوا ندارد
فریاد بی صدایم در سینه حبس گشته
از بس که ناله کردم آهم صدا ندارد
گفتی که در کنارت جان را کنم نثارت
تیغ از تو گردن از من چون و چرا ندارد
هر کس تو را ندارد جز بی کسی چه دارد
نوشته شده در تاریخ جمعه 85 بهمن 13 توسط
بهار انتظار | نظر بدهید