به یمن فیض ولایت »
ستاره ی سحر از صبح انتظار دمید
غدیر ، از نفَس رحمت بــهار چکید
گرفت دست قدر، رایت شفق بر دوش
زمیــن به حکم قضا آب زندگى نوشید
بر آسمان سعادت ز مشرق هستى
سپیـــده داد نویـــد تولد خورشیـــد
به باغ ، بلبل شوریــــده رفت بر منبــر
چو از نسیم صبا بوى عشق یار شنید
زخویش رفته ، نواخوان عشق بود و سرود
به بانک زیروبم،اسرارخطبه توحید
فتاد غلغله در باغ و شورشـــى انگیــخت
که خیل غنچه شکفت و به روى او خندید
هوا ز عطـر گلاب محمـــّـدى مشحون
زمین به عترت و آل رسول بست امید
رسول، سدرهنشین شد،على به صدر نشست
پى تکامــــل دیـــــنش خـــداى کعبــــه گزیــــد
گرفت پرچم اسـلام را علــى در دست
از این گزیده ، زمین و زمان به خود بالید
به یـُـمن فیض ولایت شراب خم الست
به عشق آل على از غدیر خم جوشید
(شاعر دکتر یحیی حدادی ابیانه، این شعر را از سایت اعتقادات برداشتم که توسط زهرا نوشته شده)
http://www.eteghadat.com/forum/viewtopic.php?t=1180