نوشته شده در تاریخ جمعه 88 مرداد 2 توسط
بهار انتظار | نظر بدهید
آدینه که می شود ...
بارالها! چگونه باور کنم نبودنش را وقتی
که محبت دستی نوازشگر در تار و پود وجودم ریشه می دواند
چگونه باور کنم سکوت دریای چشمهایم را وقتی
که قایق مهربانیش بی ناخدا در اوج آسمانها به پیش می رود.
آدینه که می شود
قاصدکهای دلم را روانه آستان دوست می کنم تا پیام آور حضور صدفی باشد که یازده مرواید سبز را با خود به همراه دارد.
وقتی کسی نیست که درد آشنایم باشد فرشته ای پیدا می شود تا در خلوت شبهای تار تسلی بخش خاطرم باشد.
هنوز ستاره ای بی نورم که در انتظار شعاعی از خورشید لحظه شماری می کنم.
کویری در انتظار آبم و حتی دریای اشکهایم کویرتف زده وجودم را سیراب نمی کند.
از ستارگان آسمان سراغ می گیرم و چون پرنده ای عاشق گمگشته ام را درمیان فرشتگان آسمان می جویم.
با من بگو چگونه از رویش یاس ها بگویم ،
وقتی که نرگسی های چشمم در انتظار آمدنت سوسو می زنند.
هر شب با یاد تو به خواب می روم و صبح در انتظار ...
می دانم که می آیی و غبار غم و اندوه هزاران ساله را ازقلبهای خسته مان می زدایی و اشکهای زلالمان را از گونه هایمان برمی چینی.
می آیی و ضریح گمشده یاسی کبود را نشانمان میدهی و مسیح مریم را با خویش همراه می سازی .
می آیی و صندوقچه موسی را برایمان می گشایی و آنگاه در کنار کعبه عشاق سر بر آستان بندگی خدایی می سایی که آمدنت را
به منتظران و مستضعفان جهان وعده داده بود.
می آیی و در فراسوی نگاه منتظرمان، قلبهای کوچک و امیدوارمان را به هم پیوند میدهی و آن روز،
روز شادی چشمهای منتظری است که عاشقانه می گریند و به سویت بال و پر می گشایند .
طبقه بندی: آدینه، حضرت مهدی، بارالها، قاصدک، انتظار، نرگس، عاشق، عاشقانه