سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلام علی آل یس
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86 خرداد 3 توسط بهار انتظار | نظر

نمیدونم از کجا شروع کنم یا چی بگم فقط اینکه از روزی که این وبلاگ رو درست کردم اقا اجازه نداد چیزی بنویسم.
نمیدونم الانم داره یه لطفی میکنه میزار یه قلمی بندازیم......
یه شب ساعت 2نیمه شب بود فکر میکنم یکی از بچه ها ادرس یه وبلاگ رو برام فرستاد
نمیدونم چی شد که مثل دفعه های پیش نبود عادت همیشگی من این بود که ادرسها رو سیو میکردم بعدا سر میزدم اما اون شب داشتم
با یکی از هم دانشکده ای هام که دختر خوبیه و دوست خوبی برا من و همسایه اقامون امام رضا هستش بازش کردم
چند دقیقه ای گذشت یه صدایی اومد تو هدفون اول جا خورد که این صدا از کجا اشک تو چشمام حلقه زده بود دوستم پی ام میداد
من جواب نمیدادم بهم گفت چی شد چند تا دینگ زد تا من دیدم کلی پیام داده همش میگفت بهاره خوبی کجایی چی شده
فقط براش نوشتم حالم خیلی بد بغضم داره میترکه ببین اشکم سرازیر شده گفت چرا لینک رو براش فرستادم
اونم گفت خیلی باحال ادم به خودش میاد نمی دونستم چی شده اما میدونم که اونشب امام زمان میخواست به من بگه بسه دیگه
دست از این کارات بردار حواست به من باشه نه جای دیگه من از نوای اون وبلاگ اینو فهمیدم
تا اینکه تصمیم گرفتم حکایتهای مشرف شدن باریافتگان رو براتون بنویسم و خودم کاری کنم که شاید مورد رحمت حضرت قرار بگیرم
که روزی منم ببینم این گل زیبای نرگس رو که اولین حکایت رو دوست داشتم درباره تشرّف و شفای شیخح حر عاملی رو براتون بنویسم
که شاید منم از این داستان یه بهره ای ببرم..
ادامه مطلب...


social code